Part:11

دختر اندازه ۲۰ تا خط یا شاید بیشتر حرف زد اما دریغ از حتی یک واکنش از طرف مادرش
اخماشو کرد تو هم و با صدای بلندی لب زد
سولینا:اُما مگه دارم با دیوار میزنم
ا/ت به خودش برگشت و بعد از اینکه دهنش هی باز و بسته شد بلخره اسمشو صدا زد
ا/ت:ک.کوک؟
جونگ کوک پوزخندی زد از جاش بلند شد
کوک:اوه.. فکر می‌کردم یادت رفته باشه اسممو... اوممم_
دستی به موهای دختر کنار ا/ت زد و ادامه داد
-چه دختر خوشکلی.... قشنگ عین مامانش
خنده ای سر داد
-اوم خیلی جالب میشه که اسم پدرش هم بدونم..
سولینا بهت زده به کار مردی که حتی یه بارم ندیده بودش نگاه می‌کرد
مرد سرشو نزدیک دختر کرد
-پدرت کیه کوچولو؟تا حالا از مادرت پرسیدی؟
کوک میخاست بفهمه دخترشه یا نه ...
کسی جواب نداد شسکوت بود ... همش سکوت... هیچکی حتی حرفم نمیزد...
مرد دستشو از دختر جدا کرد و سمت ا/ت چرخید..
-اوممم ا/ت تو چطوری تو نیستی منو ول کنی هوم؟ چطوری تونستی اون دل که واست بلند بلند میتپید رو سر حرف ول کنی هاح؟ سر یه بچه؟ هوم؟ باشه من اشتباه کردم میدونی من اصلا از بچه ها خوشم نمیومد.. چرا صبر نکردی من اون بچه بغل کنم؟ چرا نزاشتی بفهمم چطور بزرگ میشه !
ا/ت بغض کرده بود ...واقعا چرا؟ چرا به کوک زمان نداده بود...



از این بابت که خیلی کم مینویسم معذرت میخام دفعه بعدی سعی میکنم طولانی تر شه
دیدگاه ها (۶)

حیفم میاد پستامو پاک کنم

هه...خیالتون راحت شد همچین ادمی ساختید؟

Part:10

🙂

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

پارت ۹۱ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط